The young woman came to the family therapy office in tattered clothing, with handker- chief in hand, and sat down and started crying before she even spoke. When she finally composed herself, she began to tell her tale to the professional opposite her. She spoke about her mother, who had passed away several years ago and continued on sadly, about how her father had remarried in desperation. His chosen wife had promised both the young woman and her father that she could give them the emotional stability that they needed. The father, who soon became unhappy with his controlling new wife, was depressed and had taken to working long hours away from home. Prior to the marriage, the young woman had finished her schooling, yet had no direction for her life. She had taken up the role of the wife and tended the house. So, when the new woman in her father’s life came around, the young woman was pleased, at least, at first. Perhaps now, she thought, her father would be happier and she could move on with her own life. However, as the next few years passed by, the young woman became depressed, particularly when the new stepmother and her two daughters “took over” the home and demeaned the young woman constantly. At one point, she was banished to sleep in the basement with mice. She readily took on that fate as a means of escape from the family that seemed to never appreciate her even though she toiled day and night to please them. on this day, the young woman, Cinderella, came to therapy as a last resort, looking for relief from the chaotic life she was living. According to the notes taken by the fam- ily therapist in the individual session, Cinderella presented to therapy with symptoms of insomnia, depressed mood, a poor appetite, a need to isolate, and tearfulness. Although she stated that she was not suicidal, the family therapist was cautious, and checked out her sense of hopelessness and helplessness, as well as any kind of plans for hurting herself in the future. The family therapist learned that she planned on attending college, eventually, when she was satisfied that her father was happier, but not until then. With that information, the family therapist suggested that Cinderella’s entire family come to the next session. Cinder- ella was slightly taken aback by the idea, stating that her family would probably refuse to come. She was also worried that they might begin to see her as more of a problem. That might surely make things worse. The family therapist assured her that it would be his job to make sure they felt comfortable and respected in the session. The family therapist also 2 I: INTRoDUCTIoN offered to call the family and invite them himself. Cinderella took it upon herself to ask her family to come to therapy, as she was used to such duties. To her surprise, later that evening at home, when she asked her family to attend the next session, they each agreed to come to therapy, at least once. After all, the stepsisters told her, the family therapist surely needed to learn how awful Cinderella really was at home
چکیده فارسی
زن جوان با لباس های پاره پاره و دستمال در دست به مطب خانواده درمانی آمد و قبل از اینکه حرفی بزند نشست و شروع به گریه کرد. وقتی بالاخره خودش را جمع کرد، شروع به گفتن داستانش برای حرفه ای مقابلش کرد. او درباره مادرش که چندین سال پیش فوت کرده بود گفت و با ناراحتی ادامه داد که چگونه پدرش در ناامیدی دوباره ازدواج کرده است. همسر منتخب او هم به زن جوان و هم به پدرش قول داده بود که بتواند ثبات عاطفی لازم را به آنها بدهد. پدر که به زودی از همسر جدید خود ناراضی شد، افسرده بود و ساعت های طولانی دور از خانه کار می کرد. قبل از ازدواج، زن جوان تحصیلات خود را به پایان رسانده بود، اما هیچ مسیری برای زندگی خود نداشت. او نقش همسر را بر عهده گرفته بود و از خانه مراقبت می کرد. بنابراین، هنگامی که زن جدید در زندگی پدرش آمد، زن جوان، حداقل، در ابتدا خوشحال شد. شاید حالا فکر میکرد که پدرش خوشحالتر باشد و او بتواند به زندگی خود ادامه دهد. با این حال، با گذشت چند سال بعد، زن جوان افسرده شد، به ویژه زمانی که نامادری جدید و دو دخترش خانه را «تسلط» کردند و دائماً زن جوان را تحقیر کردند. در یک نقطه، او را به خوابیدن در زیرزمین با موش ها تبعید کردند. او به آسانی این سرنوشت را به عنوان وسیله ای برای فرار از خانواده ای گرفت که به نظر می رسید هرگز قدر او را نمی دانست، حتی اگر او شبانه روز برای جلب رضایت آنها تلاش می کرد. در این روز، زن جوان، سیندرلا، به عنوان آخرین راه حل به درمان آمد و به دنبال رهایی از زندگی پر هرج و مرج خود بود. طبق یادداشتهایی که خانوادهدرمانگر در جلسه انفرادی گرفت، سیندرلا با علائم بیخوابی، خلق افسرده، اشتهای ضعیف، نیاز به گوشهگیری و اشکریزی به درمان مراجعه کرد. اگرچه او اظهار داشت که قصد خودکشی ندارد، درمانگر خانواده محتاط بود و احساس ناامیدی و درماندگی او و همچنین هر نوع برنامه ای برای آسیب رساندن به خود در آینده را بررسی کرد. درمانگر خانواده متوجه شد که در نهایت، زمانی که از خوشحالی پدرش راضی بود، قصد رفتن به کالج را داشت، اما تا آن زمان نه. با این اطلاعات، خانواده درمانگر پیشنهاد کرد که تمام خانواده سیندرلا در جلسه بعدی بیایند. سیندرلا کمی از این ایده غافلگیر شد و گفت که خانواده اش احتمالاً از آمدن خودداری می کنند. او همچنین نگران بود که آنها ممکن است او را بیشتر به عنوان یک مشکل ببینند. این مطمئناً ممکن است اوضاع را بدتر کند. درمانگر خانواده به او اطمینان داد که این وظیفه اوست که مطمئن شود در جلسه احساس راحتی و احترام می کنند. خانواده درمانگر نیز 2 I: مقدمه پیشنهاد داد که با خانواده تماس بگیرد و خودش آنها را دعوت کند. سیندرلا این وظیفه را برعهده گرفت که از خانوادهاش بخواهد به درمان بیایند، زیرا او به چنین وظایفی عادت کرده بود. در کمال تعجب، بعد از ظهر همان روز در خانه، وقتی از خانواده اش خواست در جلسه بعدی شرکت کنند، هر کدام موافقت کردند که حداقل یک بار به درمان بیایند. به هر حال، خواهران ناتنی به او گفتند، درمانگر خانواده مطمئناً باید بفهمد که سیندرلا واقعاً در خانه چقدر وحشتناک است
ادامه ...
بستن ...
Author(s): Linda Metcalf
Publisher: Springer Publishing Company, Year: 2011
ISBN: 0826106811,9780826106810,9780826106827
ادامه ...
بستن ...