لایب سان

Shahrzad Mirgholikhan was born in 1977 in an Iran teetering on the brink of great change. Her childhood years are marred by eight years of war with Iraq but her zest for life survives Saddam Hussein’s bombardments. At the tender age of eighteen Shahrzad’s parents manage to cajole their vivacious daughter into marrying a young man called Reza; hoping matrimony will temper her strong-willed nature. To Shahrzad’s surprise she finds her husband isn’t an overbearing possessive man but a fun loving companion who has no intention of clipping her wings. Reza and his family are harboring a dark secret though; a secret that will inevitably rip them apart. Barely out of her twenties Shahrzad becomes a divorcee with two children. Her second marriage proves just as tumultuous as the first. In the hope of changing her stars Shahrzad leaves Iran but Masuod, a seasoned charlatan follows. Wherever she goes he is there. Just as she thinks she’s given him the slip her phone rings and it’s him. Only after five years in a US prison does she finally manage to shake him; five years that will test her fortitude and faith to the very limit. Locked up with the scum of American society Shahrzad witnesses more than her fair share of depravity and fights tooth and claw to get back to her girls. More than two decades of bad luck fail to dampen her spirits though. Her devotion to her twins Melika and Melina, her incredible sense of humor and ability to laugh in the face of adversity are what pull Shahrzad through in the end. She is now a successful Business woman residing in the Sultanate of Oman.

چکیده فارسی

شهرزاد میرقلیخان در سال 1356 در ایران در آستانه تحول بزرگ متولد شد. سال های کودکی او با هشت سال جنگ با عراق خدشه دار می شود، اما اشتیاق او برای زندگی از بمباران های صدام حسین جان سالم به در می برد. پدر و مادر شهرزاد در سن هجده سالگی موفق می شوند دختر شاداب خود را به ازدواج با مرد جوانی به نام رضا تشویق کنند. امیدواریم که ازدواج، طبیعت با اراده او را تعدیل کند. در کمال تعجب شهرزاد متوجه می‌شود که شوهرش مردی سلطه‌جو نیست، بلکه یک همراه و دوستدار سرگرم‌کننده است که قصد ندارد بال‌های او را کوتاه کند. رضا و خانواده اش راز تاریکی را در دل دارند. رازی که به ناچار آنها را از هم خواهد پاشید. شهرزاد به سختی از بیست و چند سالگی خود طلاق گرفته و دو فرزند دارد. ازدواج دوم او به اندازه ازدواج اول پر سر و صدا است. شهرزاد به امید تغییر ستاره هایش، ایران را ترک می کند اما مسعود، یک شارلاتان کارکشته به دنبالش می آید. هر جا که او می رود او آنجاست. درست همانطور که فکر می کند برگه را به او داده است تلفنش زنگ می خورد و او است. تنها پس از پنج سال حبس در یک زندان در ایالات متحده، سرانجام موفق شد او را تکان دهد. پنج سال که صلابت و ایمان او را تا سرحد آزمایش خواهد کرد. شهرزاد در محبوس شدن با تفاله های جامعه آمریکا بیش از سهم خود شاهد فسق است و چنگ و دندان می جنگد تا به دخترانش بازگردد. با این حال، بیش از دو دهه بدشانسی نتوانست روحیه او را تضعیف کند. ارادت او به دوقلوهایش ملیکا و ملینا، شوخ طبعی باورنکردنی و توانایی او در خندیدن در مواجهه با سختی ها، چیزی است که شهرزاد را در نهایت به پایان می رساند. او اکنون یک زن موفق تجاری است که در سلطان نشین عمان زندگی می کند.