Clarity sometimes smacks us in the face with enough force to change our lives forever.
When did your journey begin? Was it at birth? For many, it was their first child. For others, it could have been nothing more than simple advice from a respected elder. But for some, it was a disturbing or even a traumatic event that changed your lives forever. Dr. Anne Bennington’s moment of clarity came when the only man she’d ever thought she might love, took her on her first vacation to the sandy beaches of Baja, Mexico. But it wasn’t love that changed Anne’s life in Mexico; it was something she never saw coming.
Although introduced to tragedy early in her life, Anne grew up in an environment of love and support from her parents and their close friends, whose son, Robin, became like a brother to her. During the summer after her junior year in high school, an anomaly in their relationship as brother and sister resulted in the breakup of the two families. The bond between Anne and her biological parents strengthened as they adjusted to the changes that followed. Her father had always recognized the tremendous potential in his only child. Before his premature death, he told Anne he didn’t care what she did with her life but expected her to be one of the best at whatever she chose to do. Anne loved her father. Driven to be his legacy, she wanted to help people in need and decided to become a surgeon.
چکیده فارسی
شفافیت گاهی اوقات با نیروی کافی به چهره ما ضربه می زند تا زندگی ما را برای همیشه تغییر دهد.
سفر شما از چه زمانی آغاز شد؟ در بدو تولد بود؟ برای خیلی ها این اولین فرزندشان بود. برای دیگران، این نمی توانست چیزی جز نصیحت ساده یک بزرگتر محترم باشد. اما برای برخی، این یک رویداد آزاردهنده یا حتی آسیب زا بود که زندگی شما را برای همیشه تغییر داد. لحظه شفافیت دکتر آن بنینگتون زمانی فرا رسید که تنها مردی که تا به حال فکر می کرد ممکن است دوستش داشته باشد، او را در اولین تعطیلات خود به سواحل شنی باجا، مکزیک برد. اما این عشق نبود که زندگی آن را در مکزیک تغییر داد. این چیزی بود که او هرگز آینده را ندید.
اگرچه در اوایل زندگی اش با تراژدی آشنا شد، اما در محیطی پر از عشق و حمایت والدین و دوستان نزدیکشان بزرگ شد، پسرشان، رابین، برای او مانند یک برادر شد. در طول تابستان پس از سال اول دبیرستان، یک ناهنجاری در روابط آنها به عنوان خواهر و برادر منجر به از هم پاشیدگی دو خانواده شد. پیوند بین آن و والدین بیولوژیکی او با سازگاری آنها با تغییرات بعدی تقویت شد. پدرش همیشه پتانسیل فوق العاده ای را در تنها فرزندش تشخیص داده بود. قبل از مرگ زودهنگام، او به آن گفت که اهمیتی نمیدهد او با زندگیاش چه میکند، اما انتظار دارد که او در هر کاری که انتخاب میکند یکی از بهترینها باشد. آنا پدرش را دوست داشت. او با انگیزه تبدیل شدن به میراث او، میخواست به افراد نیازمند کمک کند و تصمیم گرفت جراح شود.
ادامه ...
بستن ...
B0B2GKF8WS
ادامه ...
بستن ...